وقتی میخوری و پولش رو نمیدی


 گرجستان دات جی ای ، واحد طنز - یک خبرنگار هندی واسه یک کار تحقیقاتی راهی کشور سوئد میشه. خبرنگار و دستیارش در سوئد وارد فروشگاه بزرگی می شوند، طوری هم رفتار می کنند که همدیگر رو نمی شناسند و انگاری دو تا مشتری جدا هستند. خبرنگار در داخل فروشگاه یک کیک کوچک و نوشابه برمیداره، همونجا می خوردشون و بعد میره به صندوقدار می گه پول ندارم. صندوقدار به درب خروجی فروشگاه اشاره میکنه. خبرنگار از درب فروشگاه خارج میشه و هیچ اتفاق خاصی هم نمی افته.  

دستیار خبرنگار میره به متصدی فروشگاه میگه اون یارو غدا خورد، پول نداد، نمی خواهید کاری کنید؟  متصدی میگه اون فقط یک کیک کوچک خورد، احتمالن خیلی به غذا نیاز داشت، ما معمولن اینجور موارد رو پی گیری نمی کنیم.

خبرنگار ما با دستیارش راهی آلمان می شوند، اونجا هم همون ماجرای کیک کوچک و نوشابه و پول ندادن تکرار میشه و باز صندوقدار درب خروجی رو نشان میده و اتفاق خاصی نمی افته.

دستیار میره پیش متصدی فروشگاه آلمانی و باز یادآوری میکنه یکی خورده و رفته، نمی خواهید اقدامی بکنید. متصدی میگه با توجه به میزان خسارتی که اون بما زده و هزینه ای که باید برای جبرانش صرف کنیم، عاقلانه نیست که بخواهیم ماجرا رو دنبال کنیم. تو هم زودتر برو وقت ما رو بیشتر نگیر.

خبرنگار و دستیار در امریکا وارد فروشگاهی می شوند و همون سناریو رو تکرار می کنند، باز صندوقدار درب خروجی رو نشان میده. اینبار موقع خروج دو نفر خبرنگار رو صدا می زنند که بایستد، یکی از آنها با  صدای بلند می گوید از طرف  آقای جانسون صاحب فروشگاه جانسون  هدیه ای برای شما دارم، بفرمایید یک کیک بزرگ. بعد شروع می کنند عکس گرفتن مقابل تابلوی فروشگاه. 

دستیار اینبار قاطی میکنه که چی شده، میره به متصدی فروشگاه میگه این یارو خورده، پولش رو هم نداده، شما بهش جایزه هم میدید؟ متصدی میگه، ممکنه این شخص آدم پولداری باشه ولی الان امکان پرداخت نداشته، این بهترین فرصتی بود که ما برندمون رو بهش معرفی کنیم. دستیار میگه آخه من این رو می شناسم یک خبرنگاریه که تازه درسش هم هنوز تموم نشده و دنبال تهیه پایان نامه است، پولی نداره، مخارج تحقیقات پایان نامه رو هم از طریق بورسیه دولت هندوستان تامین میکنه چون خانواده فقیری داره. 

متصدی امریکایی میگه: خدای من یک خبرنگار، پس حتمن درباره برند ما هم می نویسه، این تبلیغ خوبی برای ما خواهد بود. معلومه آدم باهوشیه که دولت بهش بورس داده، با هوش و شجاعتی که این شخص داره حتمن پولدار میشه و برند ما یک مشتری پولدار دیگه هم پیدا میکنه. اگر آقای جانسون هم اینها رو بشنوه خیلی خوشحال میشه. از شما متشکرم اینها را بما اطلاع دادید، صبر کنید یک هدیه هم برای شما بیاورم.

دستیاره میگه نمیتونم صبر کنم، ما کار و زندگی داریم آقاجان. بهرحال موقع رفتن چند بسته شکلات جانسون بزور میذارند زیر بغلش و ماجرا تمام میشه.

خبرنگار ما  و دستیارش برای ادامه تحقیقات راهی روسیه می شوند. همون ماجرای کیک و نوشابه و پول نداشتن تکرار میشه و باز صندوقدار به درب خروجی اشاره می کنه.

موقع خروج دو نفر سمت خبرنگار می روند و می گویند برات هدیه ای داریم. دستیار که از دور نگاه می کرده با خودش میگه بهتره من هم همین الان بروم جلو  تا باز مثل امریکا نشه که واسه هدیه گرفتن کلی وقتمون هدر بره، در همین فکرها بود که می بینه اون دو نفر با مشت و لگد دارند از خبرنگار پذیرایی می کنند. بعد از اینکه خبرنگار بر اثر ضربه به تلو خوردن افتاد و نزدیک ولو شدن بود، یارو با صدای بلند میگه: شانس آوردی آقای الیگارشویج امروز نیومده، اون از بوگندهای پاپتی مثل تو خیلی بدش میاد، خیلی. 

دستیار اینبار ترجیح میده نره پیش متصدی فروشگاه و سئوالی هم نپرسه.

در مرحله آخر تحقیقات، خبرنگار وارد ایران میشه و همون ماجرای کیک و نوشابه تا به صندوقدار میرسه. 

صندوقدار ایرانی میگه: چی گفتی؟ پول نداری؟ مرتیکه هندی اومدی اینجا واسه ما زرنگ بازی در بیاری؟ خر خودتی، به حضرت عباس همینجا پولت میکنیم، چی خیال کردی پیش خودت؟

با صدای بلند صندوقدار، توجه همه مشتری ها جلب میشه، جو فروشگاه بلبشو شده و نگهبانها سر می رسند. یکی از نگهبانها می پرسه چی شده، صندوقدار میگه این دیوس ماه مبارک رمضان در فروشگاه جلوی انظار غذا خورده، بفرما این مانیتور رو ببین، فیلمش ضبط شده. نگهبان میگه خودم الان حسابش رو می رسم اما بگو زنگ بزنند اداره منکرات چون اون بخش به اونها مربوط میشه. 

خبرنگار میگه، به شیوا قسم من حواسم نبود ماه رمضانه، قصد بدی نداشتم، من خبرنگار هستم، این هم کارت من. نگهبان کارت رو می بینه و با صدای بلند میگه، زنگ بزنید وزارت ارشاد، باید ببینیم مجوز داره ، شاید اومده اینجا  با نشر اکاذیب سیاهنمایی کنه.

بین همین گفتگوها، ماموران منکرات و اداره ارشاد هم وارد فروشگاه می شوند. نگهبان اعلام میکنه درب فروشگاه بسته است و از این به بعد نه کسی حق داره وارد بشه و نه خارج تا زمانی که دستور جدیدی برسه. 

خبرنگار داد می کشه: من حاضرم همین الان پول هزار کیک و نوشابه رو پرداخت کنم، قسمتون می دم به شیوا، ولم کنید برم آخه، غلط کردم بخدا. 

مامور ارشاد رو به نگهبان می گه، مجوز نداره، ممکنه جاسوس باشه باید به  وزارت اطلاع بدیم.

خبرنگار که متوجه میشه اوضاع بشدت بحرانی شده، هوار میکشه آخه جاسوس یعنی چی. من دانشجوی دکترا هستم واسه تحقیقات میرم کشورهای مختلف، اون شخصی هم که اونجاست دستیار منه، میتونه شهادت بده. 

حالا دیگه ماموران وزارت هم در صحنه بودند، مسجل شده بود که طرف تنها نیست و با یک شبکه جاسوسی عظیم سر و کار دارند که به آلمان و سوئد و امریکا و روسیه وصله.

سرتون رو درد نیارم، خبرنگار در ایران زندانی میشه اما بعد از مدتی با یک قاچاقچی طلا در زندانهای هندوستان مبادله میشه و برمیگرده کشورش. الان هم دکتر شده و داره در دانشگاه درس اقتصاد سیاسی میده.

به کانال تلگرامی گرج آباد بپیوندید 

نظرات